معنی از ضمایر ملکی

حل جدول

از ضمایر ملکی

مان

تان، مان

تان

لغت نامه دهخدا

ضمایر

ضمایر. [ض َ ی ِ] (ع اِ) ج ِ ضمیر. رجوع به ضمیر شود. || دلها: وحشت ملک و هیبت پادشاهی در ضمایر دوستان و دشمنان قرار گرفت. (کلیله و دمنه). و در معرض تسوف پیش ضمایر آید. (کلیله و دمنه). و هم از اثر شقاوت به بدنامی و اسم اِلحاد بر خود راضی شدند و بضمایرمسلمان بودند. (جهانگشای جوینی). || (اصطلاح دستور زبان) مقابل اسم ظاهر. رجوع به ضمیر شود.


ملکی

ملکی.[م َ ل ِ](حامص) ملک بودن. پادشاهی. شاهی. سلطنت: فرمود(انوشروان) تا منذربن النعمن بن المنذر را ملکی عرب دادند.(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 97).

ملکی. [م َ ل َ](ص نسبی) مأخوذ از تازی، منسوب به ملک، یعنی فرشته.(ناظم الاطباء). فرشته ای. چون فرشتگان. درخور فرشتگان. مَلَکیه:
همتهای فلکی بینمش
سیرتهای ملکی بینمش.
منوچهری.
ذات او راست صفات ملکی و بشری
که به سیرت ملک است او و به صورت بشر است.
امیرمعزی(دیوان چ اقبال ص 104).
او بشر بود ولی روح ملک داشت کنون
ملکی روح به تصویر بشر بازدهید.
خاقانی.
کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند.(گلستان). همه ٔ جنود ملکی و شیطانی و حقایق جسمانی و روحانی را در تحت احاطت ذات خود در عالم صغیر مشاهده کند.(مصباح الهدایه چ همایی ص 90). اکثر متصوفه برآنند که انواع خواطر چهار بیش نیست: حقانی وملکی و نفسی و شیطانی.(مصباح الهدایه چ همایی ص 104). اما فرق میان خاطر حقانی و ملکی آن است که خاطر حق را هیچ خاطر دیگر معارض نشود.(مصباح الهدایه ایضاً ص 105). || دیندار.(ناظم الاطباء).

ملکی. [م ِ](ص نسبی) مأخوذ از تازی، منسوب به ملک. متصرفی و هر چیز که در قبضه ٔ تصرف کسی باشد و مالک آن بود.(ناظم الاطباء). برابر اقطاعی یا اجاره ای. که ملک شخص باشد: در این مرغزار(اورد)همه ٔ دیه های ملکی و خراجی به قطع گذارند.(فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 122). ناحیتی است در این مرغزار اقطاعی و ملکی و حومه ٔ آن درون باغ است.(فارسنامه ص 124).

ملکی. [م َ ل َ](ص نسبی) مأخوذ از تازی، منسوب به مَلِک، یعنی پادشاهی.(ناظم الاطباء). شاهی. سلطنتی:
به گاه خلعت دادن به گاه صله ٔ شعر
نه سیم تو ملکی و نه زرّ تو هروی.
منوچهری.
بتافت از افق ملک و آسمان بقا
دو کوکب ملکی چون دوپیکر جوزا.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 29).
دو جوهر ملکی در دوپیکر فلکی
که این ندارد جز آن و آن جز این همتا.
جمال الدین عبدالرزاق(ایضاً ص 29).
|| ملکشاهی. جلالی(تاریخ، ماه، سال): جهانتاب نام ماه پنجم است از ماههای ملکی. || نوعی اطلس.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): از آن هزار قبای اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید.(چهارمقاله صص 33- 34). || قسمی از پااوزار مانند گیوه.(ناظم الاطباء). || قسمی گیوه ٔ ریزبافت گران قیمت. قسمی گیوه از جنسی نفیس. قسمی گیوه ٔ لطیف و ظریف.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

ملکی. [م َ ل َ](حامص) ملک بودن. فرشته بودن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرشتگی:
شاه ملکان پیشرو بارخدایان
ز ایزد ملکی یافته و بارخدایی.
منوچهری.
در تو هم دیوی است و هم ملکی
هم زمینی به قد و هم فلکی
ترک دیوی کنی ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی.
سنائی.
تا چند معزای معزی که خدایش
زینجا به فلک برد و بقای ملکی داد
چون تیر فلک بود قرینش به ره آورد
پیکان ملک برد و به تیر فلکی داد.
سنائی.
ز پرده ٔ بشری می زند نوا لیکن
رسد به گوش من آواز سبحه ٔ ملکی.
جامی.
و رجوع به مَلَکیّت شود.

ملکی. [م َ ل ِ](اِخ) دهی از بخش قشم است که در شهرستان بندرعباس واقع است و 200 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

ملکی. [م ُ](ص نسبی) مأخوذ از تازی، منسوب به ملک و مملکت. کشوری. مملکتی. ولایتی. وطنی.(از ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

ضمایر

(اسم) باطن انسان اندرون دل، آن چه در خاطر بگذرد اندیشه، وجدان، سر پنهان راز جمع: ضمایر (ضمائر)، کلمه ای که جای اسم قرار گیرد و دلالت بر شخص یا شی ء کند. یا ضمیر اشاره. ضمیریست که کسی یا چیزی را با اشاره نشان دهد و آن دو صیغه دارد: این برای اشاره به نزدیک آن برای اشاره به دور: فریب دشمن مخور و غرور و مداح مخر که این دام زرق نهاده است و آن کام جمع گشاده. توضیح فرق ضمیر اشاره با اسم اشاره آنست که پس از اسم اشاره اسم آید: این خانه آن کتاب ولی ضمیر اشاره تنها استعمال شود. یا ضمیر اضافه. در حالت اضافه آید از این قرار: - م - ت - ش - مان - تان - شان مانند: دخترم دخترت دخترش دخترمان دخترتان دخترشان. یا ضمیر شخصی. ضمیری که یکی از سه شخص را برساند یا به عبارت دیگر دلالت کند بر متکلم مخاطب غایب و آن بر دو قسم است: متصل و منفصل. یا ضمیر فاعلی. از اقسام ضمیر شخصی متصل است و آن دال بر فاعل است از این قرار: - م - ی - د - یم - ید - ند مانند: می روم می روی می رود می رویم می روید می روند. یا ضمیر متصل. ضمیریست که تنها ذکر نشود و آن بر دو قسم است: ضمیر فاعلی ضمیر مفعولی و اضافی. یا ضمیر مشترک. ضمیریست که با یک صیغه در میان تکلم و مخاطب و غایب مشترک باشد و همیشه مفرد استعمال شود مانند: خود خویش خویشتن: من خود آمدم تو خود آمدی او خود آمد. . . یا ضمیر مفعولی. از اقسام ضمیرشخصی متصل است و آن دال بر مفعول است از این قرار: - م - ت - ش - مان - تان شان مانند: بردم بردت بردش بردمان بردتان بردشان. (یعنی برد مرا برد ترا. . . ) یا ضمیر منفصل. ضمیریست که تنها هم ذکر شود از این قرار: من تو او (وی آن) ما شما ایشان. توضیح حالات اسم درین ضمایر نیز جاریست مثلا فاعلی: من رفتم تو رفتی. . . مفعولی: مرا (من را) گفت ترا (تو را) گفت. . . اضافی: کتاب من کتاب تو، آنست که کسی چیزی اندیشد و بر زبان نیاورد و منجم از روی قواعد احکام نجومی آن را استخراج کند و بگوید که آن نیت حاصل می شود یا نه مقابل خبی ء، قیاسی بود که کبرایش محذوف باشد و علت حذف یا غایت وضوح بود چنان که گوییم: خط اب و خط اج از یک مرکز به یک محیط شده اند پس متساوی باشند. یا آن که خواهند که کذب مخفی باشد چنان که گویند: فلان شخص به شب طوف می کند پس خائن است. چه به تصریح کبری کذبش ظاهر شود. جمع: ضمایر (ضمائر) .


ملکی

ملکی در فارسی: فرشتگی هیری کشوری (صفت) منسوب به ملک یا معاملات ملکی. داد و ستدهای مربوط به زمینهای مزروعی و غیر آن، زمین و ملک متعلق باشخاص: } زمینی بمساحت. . . ملکی آقای. . . ‎{ (صفت) منسوب به ملک کشوری مملکتی ولایتی.

فرهنگ معین

ضمایر

(ضَ یِ) [ع. ضمائر] (اِ.) جِ ضمیر.

فرهنگ عمید

ضمایر

ضمیر

معادل ابجد

از ضمایر ملکی

1159

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری